آویناآوینا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

آوینا فرشته کوچک ما

چکاب

  دو هفته قبل از عید زنگ زدم تا برای آوینا وقت بگیرم برای چکاب خدا را شکر مشکلی نداشت اما چون غذا نمی خورد مامانم اصرار می کرد حتما بچه را ببر دکترخودش! ( آوینا را من پیش دو تا دکتر می برم چون دکتری که از نوزادیش آوینا را می بردم پیشش خیلی وقت بد می ده و فقط سه روز در هفته ویزیت می کنه و خیلی وقتها در دسترس نیست اما دکتر حاذقی هست بنابراین زمانهایی که نمی تونم ازش وقت بگیرم که البته بیشتر مواقع در آن زمان آوینا سرما خورده می برمش پیش دکتری که نزدیک خانه مامانم هست خدایش دکتر خوبیه و تشخیصش هم خوبه و در ضمن خیلی خوش برخورده و در مواقعی که از استرس و اضطراب درای خفه می شی خیلی بهت آرامش می ده و کمکت می کنه ( یکدفعه یک مو...
11 ارديبهشت 1392

مادرم روزت مبارک

امروز روزِ توست، ای مهربان‌ترین فرشته‌ی خدا. بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟ صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟ آن زمان که خط خطی های بی‌قراری ام را با مهر و محبّتت پاک می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی زندگی را به من دیکته می‌گفتی خوب به خاطرم مانده است. و من باز فراموش می‌کردم محبت تشدید دارد. در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی. آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط، امید را هرگز از یاد نبرم. یادم نمی&zwnj...
11 ارديبهشت 1392

دوستت دارم

ساعت 12:15 پشتم را کردم طرف آوینا تا اگه خدا بخواد، بخوابه. آوینا خودش را انداخته روی من و در گوشم می گه: دوستت دارم . میگم :منم دوستت دارم عزیزم و غرق لذتی بی پایان می شم. دوستت دارم توی بغلم بچلونمش اما می ترسم سر وصداش در بیاد و بقیه از خواب بپرن. عزیزم چقدر بزرگ شدی انگار دیروز بود که اینقدی بودی. چقدر دلم تنگ شده برای بوی خوش نوزادیت . ...
31 فروردين 1392

گزارش نوروز

دوستان عزیزم سال نو مبارک ، هرچند که تا پایان فروردین ماه چیزی نموده. البته این تاخیر بدون علت نبوده : اول اینکه دو یا سه روز مونده به سال نو کامپیوتر ویروسی شد اونم از نوع بدش که سروش برد دوشتس درست کنه و چون عید بود اون بنده حدا هم می خواست بره مسافرت16  فروردین سیستم تحویل داد. دوم اینکه دو روز مونده به سال تحویل دوربین از دستم افتاد روی فرش با وجود اینکه داخل کیفش بود صفحه ال سی دیش داغون شد شنبه ای که سروش برده بود نمایندگی گفته بودن 450000 هزار تومان خرج تعویضش می شه که اصلا نمی صرفه چون با 60000 هزار تومان می شه دوربین جدید خرید ، دلیل آخر هم اینکه هنوز اینترنت خانه وصل نشده و وقتی پیگیری کردیم گفتن دو ماه دیگه نوبتون می شه ( ال...
28 فروردين 1392

می می پر

  گاهی اوقات ترس از عواقب انجام کاری موانع از انجام دادنش می شه. مثل من که با خودم فکر می کردم وقتی می می( به قول آوینا) را ازش بگیرم حتماً با بدخلقی و بهانه گیریهای آوینا مواجه می شم، چون این اواخر هر وقت بهانه می گرفت یا گریه می کرد فقط با می می ساکت می شد در نتیجه پروژه گرفتن می می در نظرم مثل یک غول شده بود. تازه این وسط مامانم و داییم (معرف حضورتون هست عشق آوینا) می گفتن چی کارش داری بزاره بخوره، اما دلم راضی نمی شد تا اینکه: مکان: خونه: مامانی زمان : 7 دی ماه سال هزار و سیصد و نود  و یک ساعت 4:15 بعدازظهر عصر بود من و سروش آوینا را برده بودیم توی اتاق تا یه کم بخوابه ، داشتیم باهاش بازی   &...
29 بهمن 1391

جشن تولد دو سالگی

چهارشنبه 22 آذر بود که البته جشن تولد را جمعه برگزار کردیم. اولین نفری که اس ام اسی تولدت آوینا را تبریک خاله سمی بود، نفر بعدی هم خاله الی بود که تولدت مبارک را براش خوند . عصری برای تولد آوینا کیک درست کردم که از بد شانسی از قالب جدا نشد تا باهاش عکس بندازیم. سروش شب رفت دنبال مامان و آوردش پیشمون که آوینا حسابی خوشحال شد از دیدن مامانیش. اول تصمیم داشتم یک تولد مفصل براش بگیرم ولی  موکولش کردم به سال بعد( اگه خدا بخواد و زنده باشم) .از همین جا از مامان مهربونم تشکر می کنم که آمد کمکم چون در غیر اینصورت آوینا اجازه انجام هیچ کاری را به من نمی داد. بعد از شام هم مراسم کیک بری و کادو بود که متاسفانه مهمانها عجله داشتن زودتر...
21 دی 1391

پستانک سر بریده

دیروز عصر آوینا آمد پیشم و گفت: مامان می می نگاهش کردم دیدم سرپستانکش را با دندانش کنده ، بهش گفتم : خوب دیگه می می نداری از شما چه پنهون خوشحالم شدم که شاید بتونم این عادت را از سرش بندازم. حالا هی به من و بابام پستانکش را نشان می ده و می خواد بفهمونه که یک خرابکاری کرده ، بعد چند دقیقه هم بی خیال می می شد رفت سراغ بازیش. ساعت 4:30 بود که آوینا حسابی خوابش گرفته بود، آمد سراغم که بغلم کن ، من هم گذاشتمش روی پام تا بخوابه تا گذاشتم روی پام گفت می می، گفتم می می نداری خودت سرش را کندی زد زیر گریه ، بدجوری هم گریه می کرد، داشت خودش را برای یک تکه پلاستیک می کشت!. مامانم آمد سر وقتم که بچه  را چی کار کردی داره خودش را می کشه، گناه...
19 آذر 1391