می می پر
گاهی اوقات ترس از عواقب انجام کاری موانع از انجام دادنش می شه.
مثل من که با خودم فکر می کردم وقتی می می( به قول آوینا) را ازش بگیرم حتماً با بدخلقی و بهانه گیریهای آوینا مواجه می شم، چون این اواخر هر وقت بهانه می گرفت یا گریه می کرد فقط با می می ساکت می شد در نتیجه پروژه گرفتن می می در نظرم مثل یک غول شده بود. تازه این وسط مامانم و داییم (معرف حضورتون هست عشق آوینا) می گفتن چی کارش داری بزاره بخوره، اما دلم راضی نمی شد تا اینکه:
مکان: خونه: مامانی
زمان : 7 دی ماه سال هزار و سیصد و نود و یک ساعت 4:15 بعدازظهر
عصر بود من و سروش آوینا را برده بودیم توی اتاق تا یه کم بخوابه ، داشتیم باهاش بازی می کردیم ، آوینا حسابی هیجانزده شده بود می خندید در ضمن می می هم توی دهنش بود یک دفعه دوز هیجانش زد بالا همانطور که می می توی دهنش بود یک دفعه می می را کشید در نتیجه سر می می کندشد توی دهنش موند دسته اش هم توی دستش بود. آوینا هم می گفت می می خراب شد، من هم گفتم دیگه می می نداری. سروش هم گفت دیگه براش نمی خرم تا از سرش بیفته.
چند دقیقه بعد سروش آوینا را بدون پستانک خوابوند. البته نا گفته نماند که آوینا حسابی بهانه گرفت و می می کرد ولی بالاخره خوابید. شب هم مهمانی بودیم بعد از نماز آماده شدیم که بریم آوینا هم که عادت داشت توی ماشین می می بخوره و بعدش هم معمولا خوابش می بره یه کم غر غر کرد و بالاخره خوابش برد ( آوینا معمولاً وقتی سوار ماشین می شه خوابش می بره). وقتی داشتیم برمیگشتیم نزدیک خانه مامانم یک داروخانه شبانه روزی هست که معمولاً از آنجا برای آوینا پستانک می خریدیم، سروش گفت می خوای برم یک پستانک بخرم می ترسم شب بی قراری کنه نزاره مامان وبابا بخوابن ، رفت داروخانه وقتی برگشت ، گفت: پستانک نداره ، تموم کرده، خلاصه آمدیم خانه سروش آوینا را خوابند بدون پستانک غر می زد مامان هم می گفت گناه داره براش می خریدی، یا اگه پستانکی داری که کمی پاره شده حالا بهش بده تا راحت بخوابه اما ما گفتیم نه دیگه بزار ترک کنه، خلاصه آوینا بالاخره خوابید، فرداش هم یه کم بهانه گرفت اما کم کم عادت کرد و دیگه سراغش را نگرفت. خدایی بیشتر از سه روز طول نکشیدترک کردنش . بعد از ترکش هم یکبار پستانک عروسکش میک زد ولی دیگه از سرش افتاد. خدا را شکر که این مرحله را به راحتی پشت سرگذاشت .
آخرین می می بی سر آوینا