پستانک سر بریده
دیروز عصر آوینا آمد پیشم و گفت: مامان می می نگاهش کردم دیدم سرپستانکش را با دندانش کنده ، بهش گفتم : خوب دیگه می می نداری از شما چه پنهون خوشحالم شدم که شاید بتونم این عادت را از سرش بندازم. حالا هی به من و بابام پستانکش را نشان می ده و می خواد بفهمونه که یک خرابکاری کرده ، بعد چند دقیقه هم بی خیال می می شد رفت سراغ بازیش.
ساعت 4:30 بود که آوینا حسابی خوابش گرفته بود، آمد سراغم که بغلم کن ، من هم گذاشتمش روی پام تا بخوابه تا گذاشتم روی پام گفت می می، گفتم می می نداری خودت سرش را کندی زد زیر گریه ، بدجوری هم گریه می کرد، داشت خودش را برای یک تکه پلاستیک می کشت!.
مامانم آمد سر وقتم که بچه را چی کار کردی داره خودش را می کشه، گناه داره و... حالا من هم دارم می خندم ولی از عصبانیت مامانم هم داره سرزنشم می کنه.
رفتم پستانکی که سرش را کنده بود پیدا کردم ، گذاشتم دهانش شاید ساکت شه ولی بی فایده بود، مامانم هم می گفت پاشو برو براش پستانک بخره من هم بهانه می آوردم که زانوم درد می کنه.
خلاصه مامان رفت سرپستانک شیشه شیر آوینا را آورد و گذاشت دهانش آوینا هم با هر بدبختی بود خوابید .بعد هم مامانم به بابام گفت پاشو برو براش پستانک بخر به مامانم می گم من میخوام از سرش بندازم وگرنه خودک براش می خریدم ، می گه یواش یواش این جوری بچه اذیت می شه .
بابام هم رفت و یک پستانک برای آوینا خرید.
و باز هم من شکست خوردم.
آوینا در حال مکیدن سر شیشه شیر بجای پستانک