آویناآوینا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

آوینا فرشته کوچک ما

چهارمین اصلاح

پنج شنبه 13/11/90 ساعت 7 آوینا وقت آرایشگاه داشت( برای بار چهارم) بعد از آرایشگاه هم قرار بود بریم خانه دوست همسری. زمانی که رسیدیم آرایشگاه شلوغ بود و یک آرایشگر جدید هم اضافه شده بود . آوینا توی بغلم بود که یکی از بچه ها  زد زیر گریه از صدای گریه اون آوینا هم تحت تاثیر قرار گرفت و زد زیر گریه! زمانی که نوبتمون شد آوینا  از بغل بابابش پایین نمی آمد و برخلاف دفعات قبل که بدون دردسر می نشست توی صندلی این دفعه حاضر نشد بشینه اسباب بازی دادن تا سرگرم بشه ، خاله سعی کرد حواسش را پرت کنه تا روی صندلی بشینه موفق نشدیم، تنها راه این بود که آوینا بغل همسری بشینه تا موهاش را کوتاه کنن عمو مسعود هم می گفت باید یه کاری کنیم بشینه توی صندلی و ...
23 اسفند 1390

آرایشگاه

اولین اصلاح اولین باری که آوینا را بردیم آرایشگاه 20/4/1390 بود آوینا تازه می خواست وارد هفت ماهگی بشه. من در مجله شهرزاد تبلیغ آرایشگاه کوکی را دیده بودم و چون مسیرش هم نزدیک بود قرار شد ببریمش آنجا، قبلش تلفن زدم به آرایشگاه ببینم چه جوریه شرایطش ؟ مسئولش توضیح داد که ما قبل و بعد از اصلاح از بچه عکس می ندازیم، اگر مشترک بشین یک پکیج  لوازم آرایش به بچه اختصاص داده می شه که شامل: ( کیف – قیچی – شانه – و مو پران) هست برای روز تولدش کادو می فرستیم. عصر دوشنبه رفتیم آرایشگاه ، محیط آرایشگاه، محیط شادی بود صندلیهاش مدل ماشین بود یک تاپ و الاگلنک هم داشت به اضافه  میز و صندلی که بچه ها بشینن و نقاشی بک...
15 اسفند 1390

راه رفتن دختر گلم

پنج شنبه ١٣/١١/٩٠ عصری بود که من و همسری دیدم آوینا بلند شد و شروع کرد به راه رفتن به سمت همسری اول تصور می کرد بعد از دو قدمی که بر می داره می شینه یا می افته اما بعد دیدم آوینا تونست شش قدمی راه بره خودش هم ذوق می کرد. آوینا نوشت : دختر گلم راه رفتنت مبارک این لحظه را ثبت کردم تا به یاد داشته باشم چه لحظات شیرینی را تجربه کردم و از خدای مهربون سپاسگزار باشم بابت فرشته کوچکی که به ما هدیه داد. نازنینم امیدوارم همبشه قدم های محکمی در زندگیت برداری ...
15 بهمن 1390

زبان آوینایی

دختر گل ما زمانی که 9 ماهش بود وقتی می گفتی بگو بابا می گفت ماما و البته این باعث شده بود خانواده همسری بگن وااا !!!!!!!!!!!!! ما می گیم بگو بابا   تا اینکه بعد از چند وقت دیگه نمی گفت ماما و  ولی بابا را صدا می زد که بعد از چند وقت هر دو کلمه را می گه. چون اول اسم پدرم (میم ) هست و نمی تونه اسمش را که سخت هم هست براش بگه ، می گه م با فتحه دد که اولین کلمه ای بود که یاد گرفت بده و بگیره را هم می تونه بگه خاله را بصورت غاله تلفظ می کنه از وقتی گربه ها را  از پشت پنجره نشونش دادم  عاشقشون شده و قتی می برمش پشت پنجره  با انگشتش اشاره می کنه و میگه پیشیه. اگه خوردنی بخواد اشاره می کنه و میگه به  و گاه...
12 بهمن 1390

تولد بهترین بابای دنیا

دستانت بوی زحمت چشمانت رنگ خستگی اما صدایت زنگ زندگی است پدرم ، دستانت، چشمانت ، و صدایت را عاشقانه دوست دارم                                    پدرم عزیزترینم تولدت مبارک     تو بهترین بابای دنیایی هرگز فراموش نخواهم کرد محبتهای بی دریغت را و بدان آغوش گرمت امن ترین مأمن، من است. ...
1 بهمن 1390