دوستت دارم
ساعت 12:15 پشتم را کردم طرف آوینا تا اگه خدا بخواد، بخوابه. آوینا خودش را انداخته روی من و در گوشم می گه: دوستت دارم . میگم :منم دوستت دارم عزیزم و غرق لذتی بی پایان می شم. دوستت دارم توی بغلم بچلونمش اما می ترسم سر وصداش در بیاد و بقیه از خواب بپرن. عزیزم چقدر بزرگ شدی انگار دیروز بود که اینقدی بودی. چقدر دلم تنگ شده برای بوی خوش نوزادیت . ...
نویسنده :
مامان آوینا
14:16