آویناآوینا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

آوینا فرشته کوچک ما

گزارش نیمه اول فرودین ماه

1391/2/3 13:26
نویسنده : مامان آوینا
527 بازدید
اشتراک گذاری

 

چند دقیقه مانده به سال  تحویل: آوینا هنوز خوابه دلم می خواد موقع سال تحویل  بیدار باشه اما توی خواب نازه ( به قول پدربزرگم  مار هم بچه را توی خواب نمی گزه)  دلم نمی آید بیداش کنم یک ربع مانده به تحویل سال  از خواب بیدار می شه. سریع آماده اش می کنم می شینم سر سفره هفت سین. سال تحویل می شه امیدوارم امسال برای همه سال پرخیر و برکتی باشه . بعد از سال تحویل می ریم پایین برای تبریک سال نو ( خانه پدر همسری) عموی دخملی و خانواده هم می رسن بعد می آییم بالا تا آماده بشیم بریم خانه عموی همسری برای نو عید که مهمان برامون میاد عمه و عموی دخملی  .بعد از رفتن مهمانها می ریم خونه عموی همسری  وبعد هم خونه مامانی بعد دید و بوسی تا آماده شدن ناهار می ریم خانه عزیز توی را  پله ها امیر آوینا را می دزده می بره خونشون.

ناهار دایی حسن و عزیز مهمان مامانی هستن وآوینا حسابی با دائی حسن بازی می کنه و حال     می کنه آوینا عاشق دائی حسنه.

پنج شنبه 3 فروردین : با مامان و بابا و  خانواده دائی حسن رفتیم بهشت زهرا.  خاله زی زی با ماشین ما آمد همسری هر  کاری کرد که صندلی ماشین آوینا را نصب کنه خاله زی زی گفت نه می خوام بغلش کنم . کنار قطعه مادر بزرگم  یک  زمین بازی بود امیر بغلش کرد و با هم سوار سرسره شدن بعدم سوار الاگلنک کردیمش که زیاد خوشش نیامد.

شنبه 5 فروردین ماه: قرار بود دائی ها ومامانم برای عید دیدنی بیان خونمون. من هم کارامو شب قبلش انجام دادم . چون همسری باید می رفت سرکارو آوینا هم که تنها نمی شینه بازی کنه. عصری مهمانها آمدند آوینا هم حسابی سرش گرم بود. موقع رفتن مامان گفت می خوای من آوینا را با خودم ببرم تا تو به کارهات برسی اما من دلم نیامد بزارم بره با اینکه در طول سال آوینا از صبح تا عصر پیش مامان هست و زحمتش روی دوش مامانم هست ولی دوست داشتم الان که تعطیلم کنار هم باشیم.

یکشنبه هفتم فروردین : آوینا برای اولین بار مداد دستش گرفت و شروع کرد به خط خطی کردن.

آوینا در حال خط خطی کردن

 

اولین دست نوشته های آوینا

سه شنبه 8 فروردین :  عصری آوینا با همسری رفتن پارک.

چهارشنبه 9 فروردین :عصری رفتیم خانه عموی من عید دیدنی ، آوینا عاشق ماهیهای امیر شده بود و حسابی شیطونی می کرد بعد هم که از آنجا رفتیم خانه خاله سمی ، وادامه شیطنتهای آوینا که باعث شد بعد از 40 دقیقه همسری آوینا را بردخانه مامانی

پنج شنبه 10 فروردین : ساعت 9 صبح بود که وسیله هامون را جمع کردیم تا بریم خونه ؛ به همسری گفتم سر را ه یک سر بریم اوکی دی یک شلوار لی برای آوینا بگیرم ولی بسته بود بعد تصمیم گرفتیم از خلوتی خیابانها استفاده کنیم بریم سها، خوشبختانه سها باز بود و نتیجه اش شد شلوار کتان سرمه ای، یک شلوار لی و یک تاب خوشگل به اضافه یک کاپشن شلوار برای بدنیا آمدن نوه همسایه مامانی ( که بعداً فهمیدیم همون روز بد نیا آمده البته قرار بود اردیبهشت ماه بدنیا  بیاد) بعد هم رفتیم خانه.

شنبه 12 فروردین : عصری عمو جان و خاله سمی آمدند خونمون آوینا هم رفته توی اتاقش و دونه دونه سی دی هاش رامیاورد و میداد به خاله سمی کل اتاقش را بهم ریخت.

یک شنبه 13 فروردین : سیزده بدر رفتیم خانه دایی مامانی عصری همسری آوینا را برد بیرون و گردوند. به آوینا حسابی خوش گذشت حسابی توی حیاط راه می رفت وعشقش ( دائی حسن ) هم که حسابی به دلش راه میاد. دائی حسن کاسکوش را آورده بود و کاسکو هم بیرون قفس بود آوینا هم دائم  می خواست بره پیشش باهاش بازی کنه  من هم می ترسیدم کاسکو نوکش بزنه.

غروب هم که ما از بیرون برگشتیم دیدم دختر دائی مامانی آوینا را نشانده روی میز و داره باهاش بازی می کنه ، قفس کاسکو هم روی میز بود یک لحظه نزدیک بود کاسکو انگشت آوینا را بکنه که به موقع کشیدمش کنار خدا بهش رحم کرد.

سه شنبه 15 فروردین : همسری وقت دندانپزشکی داشت قرار شد آوینا را هم برای معاینه ببره. خانوم دکتر معاینه اش کرده بود و تاکید کرده بود که روزی سه بار دندانهاش را مسواک بزنیم البته من قبل از خواب مسواک می زدم و یک آینه دندانپزشکی هم به آوینا جایزه داده بود.

من برای مسواک زدن از مسواک انگشتی استفاده می کنم کمی با آب خیسش می کنم و می کشم روی دندانهاش بعضی وقتها آوینا همکاری می کنه و دهانش را باز می کنه ولی بعضی وقتها هر کاری میکنم دهانش را باز نمی کنه من هم مسواک را داخل انگشتش را میذارم و می گم بیا خودت مسواک بزن و با استقبالش روبرو میشم .

الان چند وقت وقتی می بینه ما داریم نخ دندان می کنیم، با زبان مخصوص به خودش  می گه به من هم بدین وقتی نخ دندان را می گیره دقیقا ادای ما را درمیاره دوسر نخ را می گیره و داخل دهانش می کنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ستاره زمینی
12 اردیبهشت 91 16:54
سلام اوینا قشنگه به وبلاگ ما سر بزنید

حتماً خاله جون

اما وبتون باز نمی شه . امکان داره آدرستون را دوباره بدید