مامانی و آوینا ( قسمت دوم)
سلام دوستان عزیزم ما بعد از یک غبیت بسیار طولانی برگشتیم حتما تا حالا ما را فراموش کردید.
سعی می کنم از این به بعد تنبلی نکنم و خاطرات دخترکم را ثبت کنم تا براش به یادگار بمونه.
آوینا عاشق خونه مامانی هست و هنوز تو ماشین هستیم داریم می ریم خونه میگه بریم خونه مامانی.
تقریبا یک سال پیش وقتی از خواب بیدار می شد اگر خونه خودمون بودیم میامد پیش من و بهش شیرش را می دادم می خورد ولی خونه مامانم از اتاق میامد در دیدرس مامان و روی زمین می نشست و غر می زد تا مامانم بغلش کنه و بهش شیر بده حتی الان هم گاهی اوقات میره روی پای مامانم می خوابه وشیر می خوره!
حسابی خودش را لوس می کنه و البته نازش خریدار داره و خدایی زمانی که خونه مامانم هستیم شیطنتهاش بیشتر می شه ، تا ازش غافل می شم می ره توی حمام و شیر آب را باز می کنه و شروع می کنه به شستن دستهاش تا جایی که انگشتاش پیر می شه ، حالا اینقدر باهاش صبحت کردم که آب را اینقدر باز نکن اسرافه اگه آب قطع بشه دیگه هیچ کاری نمی تونیم بکنیم کمی بهتر شده.
امسال باباش براش دوچرخه خریده و چون خو نمون حیاط نداره آوردیمش خونه مامانم وقتی هم می خواد بره دوچرخه سواری حتما باید کسی همراهیش کنه و اون شخص کسی نیست جز بابام حتی اگه خواب هم باشه بیدار می کنه .
کوچکتر که بود داستانی داشتیم وقتی موقع خواب می رسید همیشه دوست داشت بره پیش مامان وبابام بخوابه و حسابی اذیت می کرد چون آوینا خیلی بد می خوابه ، خیلی ول می خوره ولی الان دیگه به مامان میگه من برم پیش پدر مادرم بخوابم.
محاله بفهمه مامان رفته حمام هر جوری هست خودش را می ندازه توی حمام و حسابی خوش می گذرونه مامان عادت داره وقتی میره حمام کیسه می کشه و این شامل حال آوینا هم می شه جالبه که خیلی هم خوشش میاد و استقبال می کنه بعد خم به مامان می گه بذار سرت را بشورم لیفت برنم مامان هم خیلی باهاش راه میاد این می شه که موقعی می خوام بیارمش بیرون لباش تنش می زنه زیر گریه که من نمیام.
خلاصه کنم رفتار آوینا من می بره به سالها پیش به خونه عزیزم و اینکه چقدر عاشق این بودم که برم خونش و چقدر وقتی می خواستیم برگردیم گریه می کردم و از مامانم می خواستم بذاره پیشش بمونم.
اگه شما مادربزرگ و پدر بزرگ دارین حتما زیاد برین دیدنشون وقتی می رسه که حسرت این روزها را می خورین، خیلی زود دیر می شه. من هنوز بعد دوسال از فوت مادربزرگم گاهی با خودم می گم به مامان بگم بریم خونه عزیز بعد یادم میاد دیگه عزیزی نیست که بریم خونش و اونم با اون لبخندش ازم استقبال کنه و بگه چه عجب از این طرفا.